مشاور مدیریت و برنامه ریزی آموزش سازمانی

ما با کمک همدیگر بهترین راه حل های ممکن برای بهبود آموزشی را خواهیم یافت.

مشاور مدیریت و برنامه ریزی آموزش سازمانی

ما با کمک همدیگر بهترین راه حل های ممکن برای بهبود آموزشی را خواهیم یافت.

اسلایدر

مشاور مدیریت و برنامه ریزی آموزش سازمانی

برای موفقیت و ایجاد تحول در فرآیندهای آموزشی سازمان خود، مشورت با مشاوران خبره را در دستور کار خود قرار دهید.

تماس با ما >
مبلغ مورد نظر: تومان
پرداخت کننده :
ايميل پرداخت کننده :
موبایل پرداخت کننده :

پشتیبانی

تقویم شمسی

ابزار نظر سنجی

موضوعات
filesell

 ارزیابی پژوهشگران علوم رفتاری درزمینه رضایت شغلی وارتباط آن با بهر وری وعملکرد این است که مدیرانی که گمان می کنند خشنودی بالا از کار همواره عملکرد بالائی نیز خواهد داشت در اشتباه هستند زیرا پیوند میان خشنودی با عملکرد بسیار سنجیده تر از آن است که در این سخن ساده بگنجد.

پژوهشگران بر این باورند که توالی این دو به طور متفاوت چنین  است که کارکرد بهتر به پاداشهای اقتصادی جامعه شناسی و روانشناسی بالاتر می انجامد اگر این پاداش ها ازدیدگاه کارکنان عادلانه و برابر باشد خشنودی بالاتر پدید می آید ازسوی دیگر اگر این احساس چنین باشد که پاداش ها نابرابر است ناخشنودی پدیدار می شود(دیویس و نیواستورم ، 1354). ارتباط بین رضایت شغلی و بهره وری درتئوری های رفتاری موجب پیدایش بحث های گوناگون در مورد انگیزه های انسان شده و از دیدگاه بعضی از نظریه پردازان رضایت شغلی بیشتر کارکنان باعث کار بیشتر و تعهد عمیق ترآنها نسبت به سازمان   می شود.باید توجه کرد که اصولاً طرزتلقی فرد نسبت به شغلی که موجب رضایت با عدم رضایت شغلی می گردد به سه دسته از عوامل بستگی دارد که عبارتند از : عوامل سازمانی، عوامل گروهی و عوامل شخصی .

کارکنان سازمان برای پنج عامل حقوق دستمزد ، فرصت ارتقاء ، ماهیت کار، خط مشی ها و سیاستهای سازمان و شرایط کاری طرز تلقی های خاصی دارند درجه رضایت کارکنان از هر یک ازاین عوامل متفاوت است (گریفین،1998 ،75). توجه به این نکته حائز اهمیت است که طرز تلقی های بسیاری در محیط کار وجود دارد که هر کدام در مورد شخص خاصی صدق می کند باید توجه کرد که واکنش فرد در برابر محیط کار ممکن است از منبعی غیر از عامل شغلی صورت گرفته باشد به نظر می رسد در تحقیقات علمای علوم رفتاری مساله تعهد و پایبندی می تواند حائز اهمیت باشد و مانند رضایت بر رفتارهایی چون جابجایی و غیبت اثر بگذارد.

استیرز بر این باور است که عامل تعهد و پایبندی ناشی از عوامل شخصی مانند سن و سابقه خدمت در سازمان می باشد و هم ممکن است از ویژگیهای سازمانی مانند میزان آزادی و احساس امنیت کارکنان سرچشمه گرفته باشد(استیرز،1984 ،125).

  • هادی رمضانیان فهندری

 

مدیریت به عنوان یکی از فعالیتهای اجتماعی بشر سابقه ای بس دیرینه  دارد اما آنچه را که به عنوان تاریخچه و سیرتحولات نظریه های سازمان و مدیریت بیان می شود از زمانی است که نظریه ها و تئوریهای مدیریت و سازمان پا به عرصه وجود نهادند و مدیریت بصورت رشته ای علمی در میان سایر رشته های علوم مطرح گردید. بنابراین ذکر این مطلب که رشته مدیریت در سالهای پایانی سده نوزده میلادی شکل گرفته به معنای عدم وجود آن در اعصار پیشین نیست. همانگونه که به سادگی می توان پذیرفت کشف قدرت جاذبه بوسیله نیوتن به معنای عدم وجود چنین قدرتی قبل از وی نبوده است.

در مقوله مدیریت و سازمان نیز آغاز طرح نظریه های مدیریــت و ســـازمان را می توان در سالهای اولیه قرن بیستم جستجو کرد پس از نظریه بوروکراسی وبر[1] ، اصول مدیریت علمی و اداری تیلور[2] و فایول[3] و نهضت روابط انسانی و مدیریت رفتاری در سالهای دهه 1930 ، نظریه های سیستمی و اقتضایی پا به عرصه وجود نهاد بطوریکه امروزه نیز این مکتب تفکر غالب در مدیریـت و ســازمان می باشد.

اندیشمندان متعدد به شیوه های متفاوتی تئوری های سازمان و مدیریت را طبقه بنــدی کرده‌اند که غالباً سه مکتب اصلی مدیریت علمی، مدیریت روابط انسانی و مدیریت سیستم ها در تمامی آنها ملاحظه می شود.

هارولد کونتز[4] در طبقه بندی اولیه خود به شش مکتب تحت عناوین 1) مکتب فرایندی یا وظیفه ای مدیریت 2) مکتب تجربی مدیریت 3) مکتب رفتار انسانی در مدیریت 4) مکتب نظام اجتماعی در مدیریت 5) مکتب تئوری تصمیم گیری 6) مکتب کمی و مقداری مدیریت اشاره کرد و حدود نوزده سال بعد این طبقه بندی را به یازده طبقه افزایش داد که به علت تداخل طبقات درهم و جزئی شدن آنها مورد اقبال چندانی قرار نگرفت.

ویلیام اسکات[5] نیز با پیروی از طبقه بندی تاریخی سه مـکتــب را در مدیریـــت مطــرح می‌داند. مکتب کلاسیک ها که با تقسیم کار،‌ سلسله مراتب، حیطه نظارت و ساختار منطقی سروکار داشتند و مکتب نئوکلاسیکها که با نهضت روابط انسانی شناخته می شوند.مکتب سوم، مکتب سیستمی سازمان است که سازمان را همچون سیستمی با متغیرهای وابسته به محیط توصیف می‌کند و آن را در سطحی بالاتر از دو مکتب قبلی قرار می دهد. در تفکر سیستمی سازمان بصورت یک منظومه واحد که متشکل از اجزاء‌ مرتبط و متعامل است در نظر گرفته می شود و اصل وابستگی متقابل مهمترین خاصیت آن را تشکیل می د هد. اگر اجزاء و عناصر تشکیل دهنده سازمان را به تنهایی مورد بررسی قرار دهیم سازمان را نشناخته ایم زیرا آنچه سازمان را به صورت یک مجموعه واحد در می آورد همانا روابط متقابل بین اجزاء‌ و عناصر آن است. روابطی که در مکاتب قبلی چندان مورد عنایت قرار نگرفته بود.

تفکر سیستمی در مدیریت با توجه به عوامل درونی و بیرونی سازمان تصویر کاملتری را از سازمان ارائه کرد و تئوریهای دقیقتری را برای تحلیل مدیریت و سازمان بدست داد. تئوری اقتضایی که برگرفته شده از مکتب سیستمی در مدیریت است مطلق گرایی در مدیریت را خطا دانسته و مطلوبیت هر شیوه و روشی را در مدیریت وابسته به شرایط و موقعیتی می داند که در آن زمان و مکان سازمان را  احاطه کرده است. در این تئوری مطلوب بودن شیوه های مدیریت بستگی به موقعیت داشته و شیوه ای که در یک موقعیت مطلوب و مناسب است ممکن است در موقعیتی دیگر نامطلوب و نامناسب باشد. از اینرو این نوع نظریه ها را تئوری ”بستگی[6]“ نیز نامیده اند. امروزه با بهره گیری از این تئوری، مدلهای گوناگونی در شاخه های مختلف مدیریت پرداخته شده است که هر کدام موضوع موردنظر خود را با دیدی اقتضایی می نگرند. در این تئوری ها بهترین شیوه وجود ندارد و مطلوبیت هر هر روشی بستگی به شرایط و موقعیت دارد.

ریچارد اسکات[7] با در نظر داشتن سیر تحولات تاریخی، نظریه های سازمان و مدیریت را به چهار گروه یا گونه تقسیم کرده است.  معیار تقسیم بندی او دیدگاه سیستم باز و بسته نسبت به سازمان و مدلهای منطقی و اجتماعی رفتار انسانها در سازمان است. براساس معیار اول نظریه های سازمان و مدیریت به دو گروه نظریه های سیستم بسته و باز تقسیم می شوند و با توجه به معیار دوم در هر گروه دو نوع مدل که معطوف به رفتار منطقی و رفتار اجتماعی انسان است دیده می شوند.

جدول (1-1) سیر تکاملی تئوری معاصر سازمان(رابینز,1987)[8]

چارچوب زمانی

1930-1900

1960-1930

1975-1960

؟-1975

دیدگاه سیستمی

بسته

بسته

بسته

باز

دیدگاه نتایج نهایی

منطقی

اجتماعی

منطقی

اجتماعی

موضوع اصلی (مرکزی)

کارایی ماشینی

روابط انسانی

طرحهای اقتضایی

قدرت و سیاست

طبقه بندی تئوریکی

نوع 1

نوع 2

نوع 3

نوع 4

 

در نظریه های گونه اول سازمان به صورت سیستمی بسته در نظر گرفته شده و رفتار انسان منطقی قلمداد می گردد. نظریات علمایی چون تیلور،‌ فایول، گیلولیک در این گونه قرار می گیرند. در این دیدگاه سازمان، ابزاری برای نیل به اهداف از قبل تعیین شده است و رابطه سازمان با محیط بیرونی مدنظر نیست. اهداف روشن،‌ وظایف مشخص، سلسله مراتب دقیق سازمانی،‌ قانونمداری و سایر اصول مدیریت ارکان اصلی تفکرات این طبقه از نظریات را تشکیل می دهند. تیلور با تخصصی کردن کارها،‌ جــدا نمـــودن برنامه ریزی از اجرا و استاندارد کردن فعالیتها به کمک روشهای مطالعه کار می کوشید تا کارایی را در سازمانها به حداکثر ممکن ارتقاء دهد و سایر پیشگامان مدیریت نیز همین هدف را با روشهایی مشابه دنبال می کردند. مونی و رایلی[9] با مطرح کردن اصل هماهنگی به عنوان اصلی اساسی در عملکرد متوازن و موزون سازمان و فایول با ارائه چهارده اصل مدیریت کوشیدند تا برای مدیریت موفق در سازمان ضوابط مطلقی را مطرح سازند که ارتباط چندانی با محیط بیرونی سازمان نداشت و صرفاً در درون سازمان قابل تحقق بود.

در نظریات گونه دوم سازمان بصورت سیستمی بسته در نظر گرفته شده و رفتار انسان اجتماعی است. نظریاتی که اصطلاحاً روابط انسانی نام گرفته اند در این طبقه قرار دارند. اگر در گونه قبل ارضای نیازهای مادی و جسمانی برای نیل به کارایی مورد تأکید بود در این گونه از نظریه ها ارضاء نیازهای اجتماعی و روانی، اساسی برای عملکرد بالای اعضای سازمان است. التون میو پایه گذار و چهره شاخص در این گونه نظریه هاست. او که استرالیایی تبار بود در تجربیات خود دریافت که انسانها همانند نیاز به غذا و هوا و محیط فیزیکی مناسب، نیاز به احساس شخصیت در محیط کار، روابط اجتماعی مطلوب و حرمت و صمیمت در سازمان دارند. در تحقیقات بعدی نیز که میو به همراه روتلیسبرگر[10] انجام داد نظرات او تأیید شد و نظریات انسانگرایی در مدیریت پا به عرصه وجود گذاشت.

در نظریات نوع سوم سازمان بصورت سیستمی باز در نظر گرفته شده و رفتارها در سازمان منطقی فرض گردیده است.  از آغاز دهه 1950 و تا اوایل دهه 1970 نسل جدیدی از تئوریها مطرح شدند که تأکید و تمرکز آنها بر منطقی بودن رفتارها در سازمان با توجه به محیط خارجی سازمان بود. در این تئوریها کوشش شده تا ساختار سازمانی با در نظر گرفتن نیازهای محیط شکل گیرد. وودوارد از زمره اندیشمندانی است که نظریاتش در گونه دوم قرار می گیرد. وی آثار نظام های فنی بهره گیری شده  در صنایع را بر ساختار سازمانی آنها مورد تحقیق قرار داد. وودوارد[11] سه نظام اصلی تولید واحدی، تولید انبوه و تولید فرایندی را در نظر گرفت و میان آنها و قاعده های گوناگون طراحی وابستگی های برجسته یافت. برای مثال مؤسسه های تولید انبوه براساس پژوهشهای وی دارای ساختاری دیوانسالارانه هستند در حالی که مؤسسه های تولید فرایندی و واحدی، ساختاری زنده و انسانی دارند.

چارلز پرو[12] نیز تقسیم بندی دیگری را در مورد نظام کاری سازمانها ارائه کرد که در آن از چهار نظام کارهای هنری و صنعتگرانه، کارهای تکراری،‌ کارهای غیرتکراری و کارهای مهندسی نام برد. پرو با استفاده از این طبقه بندی کوشیده است تا ساختار مناسب برای کارایی بیشتر در هر یک از انواع نظام های کاری را ارائه دهد.  از نظر او مدیریت زمانی موفق خواهد شد که با توجه به نظام های کاری موجود در هر سازمان به امر برنامه ریزی، سازماندهی، کنترل و هدایت بپرازد. نظریات نویسندگان گونه سوم نظریاتی است که اصطلاحاً اقتضایی می نامند. به عبارت ساده آنها کوشیدند تا مدیریت را با اقتضاها و شرایط محیطی هماهنگ ساخته و از حالت مطلق گرایی خارج سازند.

گونه چهارم از نظریه های سازمانی و مدیریت با نگرش سیستم باز و قائل شدن به سرشتی اجتماعی برای رفتارهای سازمانی شکل گرفته اند. نظریات علمایی چون می یر و روان، سالان سیک وپفر[13] تأکید بسیار بر محیط داشته و این پیش فرض را که سازمانها رفتار و عمکردی عقلایی و منطقی دارند شدیداً مورد تردید قرار داده اند. سازمانها هدف اصلی خود را که بقاست دنبال می کنند و سایر اهداف که در فلسفه سازمان منطقی به نظر می رسند مانند کارایی و بهره وری در این میان جنبه ثانویه پیدا می کند. برخی سازمانها که  در محیط هایی کاملاً سیاسی و نهادی قرار گرفته اند، برای ادامه حیات، خود را با هنجارهای نهادی و معیارهای سیاسی منطبق می سازند و ضرورتاً تولید کارآ و خدمت دهی مؤثر برای ادامه کار آنها نقش حیاتی ایفا نمی کند. بنابراین رفتار عقلایی و منطقی در سازمانها که در گونه قبل مدنظر بود جای خود را به نوعی رفتار اجتماعی- سیاسی می دهد. مارچ و اولسون[14] محیط سازمانها را پر از ابهام و پیچیدگی دانسته و پیش بــینی می کنند در چنین فضایی تصمیم گیری عقلایی کاربرد چندانی ندارد. مسأله قدرت و استفاده از آن در سازمان نیز در تئوریهای گونه چهارم جایگاه ویژه ای داشته پیچیدگی های آن مورد کنکاش قرار گرفته است. به زعم نظریه پردازان این طبقه،‌ برای ارزیابی اثربخشی سازمانها نمی توان به معیارهای صرفاً عینی اتکا نمود، بلکه باید موضوع را بصورت رفتاری اجتماعی و طبیعی به بوته آزمون و بررسی نهاد. دیدگاه نظریه پردازان در این گونه نیز دیدگاهی اقتضایی محسوب می شود(الوانی 1378).



[1] - Max Weber

[2] - Fredrick W. Taylor

[3] - Henri Fayol

[4] - H. Koontz

[5] - W. Scott

[6] - depends

[7] - Richard Scott

[8] - Robbins

[9]- Mooney and Reialy

[10]-Roethlisberger

[11]- J. Woodward

[12]-Charles Perrow

[13]- Charles Perrow, Meyer and Rowan

 

[14] - March and Olson

  • هادی رمضانیان فهندری

 

مدیریت به عنوان یکی از فعالیتهای اجتماعی بشر سابقه ای بس دیرینه  دارد اما آنچه را که به عنوان تاریخچه و سیرتحولات نظریه های سازمان و مدیریت بیان می شود از زمانی است که نظریه ها و تئوریهای مدیریت و سازمان پا به عرصه وجود نهادند و مدیریت بصورت رشته ای علمی در میان سایر رشته های علوم مطرح گردید. بنابراین ذکر این مطلب که رشته مدیریت در سالهای پایانی سده نوزده میلادی شکل گرفته به معنای عدم وجود آن در اعصار پیشین نیست. همانگونه که به سادگی می توان پذیرفت کشف قدرت جاذبه بوسیله نیوتن به معنای عدم وجود چنین قدرتی قبل از وی نبوده است.

در مقوله مدیریت و سازمان نیز آغاز طرح نظریه های مدیریــت و ســـازمان را می توان در سالهای اولیه قرن بیستم جستجو کرد پس از نظریه بوروکراسی وبر[1] ، اصول مدیریت علمی و اداری تیلور[2] و فایول[3] و نهضت روابط انسانی و مدیریت رفتاری در سالهای دهه 1930 ، نظریه های سیستمی و اقتضایی پا به عرصه وجود نهاد بطوریکه امروزه نیز این مکتب تفکر غالب در مدیریـت و ســازمان می باشد.

اندیشمندان متعدد به شیوه های متفاوتی تئوری های سازمان و مدیریت را طبقه بنــدی کرده‌اند که غالباً سه مکتب اصلی مدیریت علمی، مدیریت روابط انسانی و مدیریت سیستم ها در تمامی آنها ملاحظه می شود.

هارولد کونتز[4] در طبقه بندی اولیه خود به شش مکتب تحت عناوین 1) مکتب فرایندی یا وظیفه ای مدیریت 2) مکتب تجربی مدیریت 3) مکتب رفتار انسانی در مدیریت 4) مکتب نظام اجتماعی در مدیریت 5) مکتب تئوری تصمیم گیری 6) مکتب کمی و مقداری مدیریت اشاره کرد و حدود نوزده سال بعد این طبقه بندی را به یازده طبقه افزایش داد که به علت تداخل طبقات درهم و جزئی شدن آنها مورد اقبال چندانی قرار نگرفت.

ویلیام اسکات[5] نیز با پیروی از طبقه بندی تاریخی سه مـکتــب را در مدیریـــت مطــرح می‌داند. مکتب کلاسیک ها که با تقسیم کار،‌ سلسله مراتب، حیطه نظارت و ساختار منطقی سروکار داشتند و مکتب نئوکلاسیکها که با نهضت روابط انسانی شناخته می شوند.مکتب سوم، مکتب سیستمی سازمان است که سازمان را همچون سیستمی با متغیرهای وابسته به محیط توصیف می‌کند و آن را در سطحی بالاتر از دو مکتب قبلی قرار می دهد. در تفکر سیستمی سازمان بصورت یک منظومه واحد که متشکل از اجزاء‌ مرتبط و متعامل است در نظر گرفته می شود و اصل وابستگی متقابل مهمترین خاصیت آن را تشکیل می د هد. اگر اجزاء و عناصر تشکیل دهنده سازمان را به تنهایی مورد بررسی قرار دهیم سازمان را نشناخته ایم زیرا آنچه سازمان را به صورت یک مجموعه واحد در می آورد همانا روابط متقابل بین اجزاء‌ و عناصر آن است. روابطی که در مکاتب قبلی چندان مورد عنایت قرار نگرفته بود.

تفکر سیستمی در مدیریت با توجه به عوامل درونی و بیرونی سازمان تصویر کاملتری را از سازمان ارائه کرد و تئوریهای دقیقتری را برای تحلیل مدیریت و سازمان بدست داد. تئوری اقتضایی که برگرفته شده از مکتب سیستمی در مدیریت است مطلق گرایی در مدیریت را خطا دانسته و مطلوبیت هر شیوه و روشی را در مدیریت وابسته به شرایط و موقعیتی می داند که در آن زمان و مکان سازمان را  احاطه کرده است. در این تئوری مطلوب بودن شیوه های مدیریت بستگی به موقعیت داشته و شیوه ای که در یک موقعیت مطلوب و مناسب است ممکن است در موقعیتی دیگر نامطلوب و نامناسب باشد. از اینرو این نوع نظریه ها را تئوری ”بستگی[6]“ نیز نامیده اند. امروزه با بهره گیری از این تئوری، مدلهای گوناگونی در شاخه های مختلف مدیریت پرداخته شده است که هر کدام موضوع موردنظر خود را با دیدی اقتضایی می نگرند. در این تئوری ها بهترین شیوه وجود ندارد و مطلوبیت هر هر روشی بستگی به شرایط و موقعیت دارد.

ریچارد اسکات[7] با در نظر داشتن سیر تحولات تاریخی، نظریه های سازمان و مدیریت را به چهار گروه یا گونه تقسیم کرده است.  معیار تقسیم بندی او دیدگاه سیستم باز و بسته نسبت به سازمان و مدلهای منطقی و اجتماعی رفتار انسانها در سازمان است. براساس معیار اول نظریه های سازمان و مدیریت به دو گروه نظریه های سیستم بسته و باز تقسیم می شوند و با توجه به معیار دوم در هر گروه دو نوع مدل که معطوف به رفتار منطقی و رفتار اجتماعی انسان است دیده می شوند.

جدول (1-1) سیر تکاملی تئوری معاصر سازمان(رابینز,1987)[8]

چارچوب زمانی

1930-1900

1960-1930

1975-1960

؟-1975

دیدگاه سیستمی

بسته

بسته

بسته

باز

دیدگاه نتایج نهایی

منطقی

اجتماعی

منطقی

اجتماعی

موضوع اصلی (مرکزی)

کارایی ماشینی

روابط انسانی

طرحهای اقتضایی

قدرت و سیاست

طبقه بندی تئوریکی

نوع 1

نوع 2

نوع 3

نوع 4

 

در نظریه های گونه اول سازمان به صورت سیستمی بسته در نظر گرفته شده و رفتار انسان منطقی قلمداد می گردد. نظریات علمایی چون تیلور،‌ فایول، گیلولیک در این گونه قرار می گیرند. در این دیدگاه سازمان، ابزاری برای نیل به اهداف از قبل تعیین شده است و رابطه سازمان با محیط بیرونی مدنظر نیست. اهداف روشن،‌ وظایف مشخص، سلسله مراتب دقیق سازمانی،‌ قانونمداری و سایر اصول مدیریت ارکان اصلی تفکرات این طبقه از نظریات را تشکیل می دهند. تیلور با تخصصی کردن کارها،‌ جــدا نمـــودن برنامه ریزی از اجرا و استاندارد کردن فعالیتها به کمک روشهای مطالعه کار می کوشید تا کارایی را در سازمانها به حداکثر ممکن ارتقاء دهد و سایر پیشگامان مدیریت نیز همین هدف را با روشهایی مشابه دنبال می کردند. مونی و رایلی[9] با مطرح کردن اصل هماهنگی به عنوان اصلی اساسی در عملکرد متوازن و موزون سازمان و فایول با ارائه چهارده اصل مدیریت کوشیدند تا برای مدیریت موفق در سازمان ضوابط مطلقی را مطرح سازند که ارتباط چندانی با محیط بیرونی سازمان نداشت و صرفاً در درون سازمان قابل تحقق بود.

در نظریات گونه دوم سازمان بصورت سیستمی بسته در نظر گرفته شده و رفتار انسان اجتماعی است. نظریاتی که اصطلاحاً روابط انسانی نام گرفته اند در این طبقه قرار دارند. اگر در گونه قبل ارضای نیازهای مادی و جسمانی برای نیل به کارایی مورد تأکید بود در این گونه از نظریه ها ارضاء نیازهای اجتماعی و روانی، اساسی برای عملکرد بالای اعضای سازمان است. التون میو پایه گذار و چهره شاخص در این گونه نظریه هاست. او که استرالیایی تبار بود در تجربیات خود دریافت که انسانها همانند نیاز به غذا و هوا و محیط فیزیکی مناسب، نیاز به احساس شخصیت در محیط کار، روابط اجتماعی مطلوب و حرمت و صمیمت در سازمان دارند. در تحقیقات بعدی نیز که میو به همراه روتلیسبرگر[10] انجام داد نظرات او تأیید شد و نظریات انسانگرایی در مدیریت پا به عرصه وجود گذاشت.

در نظریات نوع سوم سازمان بصورت سیستمی باز در نظر گرفته شده و رفتارها در سازمان منطقی فرض گردیده است.  از آغاز دهه 1950 و تا اوایل دهه 1970 نسل جدیدی از تئوریها مطرح شدند که تأکید و تمرکز آنها بر منطقی بودن رفتارها در سازمان با توجه به محیط خارجی سازمان بود. در این تئوریها کوشش شده تا ساختار سازمانی با در نظر گرفتن نیازهای محیط شکل گیرد. وودوارد از زمره اندیشمندانی است که نظریاتش در گونه دوم قرار می گیرد. وی آثار نظام های فنی بهره گیری شده  در صنایع را بر ساختار سازمانی آنها مورد تحقیق قرار داد. وودوارد[11] سه نظام اصلی تولید واحدی، تولید انبوه و تولید فرایندی را در نظر گرفت و میان آنها و قاعده های گوناگون طراحی وابستگی های برجسته یافت. برای مثال مؤسسه های تولید انبوه براساس پژوهشهای وی دارای ساختاری دیوانسالارانه هستند در حالی که مؤسسه های تولید فرایندی و واحدی، ساختاری زنده و انسانی دارند.

چارلز پرو[12] نیز تقسیم بندی دیگری را در مورد نظام کاری سازمانها ارائه کرد که در آن از چهار نظام کارهای هنری و صنعتگرانه، کارهای تکراری،‌ کارهای غیرتکراری و کارهای مهندسی نام برد. پرو با استفاده از این طبقه بندی کوشیده است تا ساختار مناسب برای کارایی بیشتر در هر یک از انواع نظام های کاری را ارائه دهد.  از نظر او مدیریت زمانی موفق خواهد شد که با توجه به نظام های کاری موجود در هر سازمان به امر برنامه ریزی، سازماندهی، کنترل و هدایت بپرازد. نظریات نویسندگان گونه سوم نظریاتی است که اصطلاحاً اقتضایی می نامند. به عبارت ساده آنها کوشیدند تا مدیریت را با اقتضاها و شرایط محیطی هماهنگ ساخته و از حالت مطلق گرایی خارج سازند.

گونه چهارم از نظریه های سازمانی و مدیریت با نگرش سیستم باز و قائل شدن به سرشتی اجتماعی برای رفتارهای سازمانی شکل گرفته اند. نظریات علمایی چون می یر و روان، سالان سیک وپفر[13] تأکید بسیار بر محیط داشته و این پیش فرض را که سازمانها رفتار و عمکردی عقلایی و منطقی دارند شدیداً مورد تردید قرار داده اند. سازمانها هدف اصلی خود را که بقاست دنبال می کنند و سایر اهداف که در فلسفه سازمان منطقی به نظر می رسند مانند کارایی و بهره وری در این میان جنبه ثانویه پیدا می کند. برخی سازمانها که  در محیط هایی کاملاً سیاسی و نهادی قرار گرفته اند، برای ادامه حیات، خود را با هنجارهای نهادی و معیارهای سیاسی منطبق می سازند و ضرورتاً تولید کارآ و خدمت دهی مؤثر برای ادامه کار آنها نقش حیاتی ایفا نمی کند. بنابراین رفتار عقلایی و منطقی در سازمانها که در گونه قبل مدنظر بود جای خود را به نوعی رفتار اجتماعی- سیاسی می دهد. مارچ و اولسون[14] محیط سازمانها را پر از ابهام و پیچیدگی دانسته و پیش بــینی می کنند در چنین فضایی تصمیم گیری عقلایی کاربرد چندانی ندارد. مسأله قدرت و استفاده از آن در سازمان نیز در تئوریهای گونه چهارم جایگاه ویژه ای داشته پیچیدگی های آن مورد کنکاش قرار گرفته است. به زعم نظریه پردازان این طبقه،‌ برای ارزیابی اثربخشی سازمانها نمی توان به معیارهای صرفاً عینی اتکا نمود، بلکه باید موضوع را بصورت رفتاری اجتماعی و طبیعی به بوته آزمون و بررسی نهاد. دیدگاه نظریه پردازان در این گونه نیز دیدگاهی اقتضایی محسوب می شود(الوانی 1378).



[1] - Max Weber

[2] - Fredrick W. Taylor

[3] - Henri Fayol

[4] - H. Koontz

[5] - W. Scott

[6] - depends

[7] - Richard Scott

[8] - Robbins

[9]- Mooney and Reialy

[10]-Roethlisberger

[11]- J. Woodward

[12]-Charles Perrow

[13]- Charles Perrow, Meyer and Rowan

 

[14] - March and Olson

  • هادی رمضانیان فهندری
بهداشت روانی در محیط کار یعنی مقاومت در مقابل پیدایش پریشانیهای روانی و اختلالات رفتاری در کارکنان سازمان و سالم سازی فضای روانی کار به نحوی که هدف های چندگانه زیر تأمین شود:
۱- هیچ یک از کارکنان سازمان به دلیل عوامل موجود در سازمان گرفتار اختلال روانی نشوند.
۲- هر یک از کارکنان از اینکه در سازمان محل کار خود به فعالیت اشتغال دارند احساس رضایت کنند و علاقه مند به ادامه کار در آن سازمان باشند.
۳- هر یک از کارکنان سازمان نسبت به خود، رؤسا، همکاران خود و به طور کلی نسبت به جهان اطراف خود و خصوصاً نسبت به جایگاه خود در سازمان احساس مثبتی داشته باشند.
۴- همه کارکنان سازمان قادر به ایجاد روابط مطلوب با محیط کار و عوامل موجود در آن باشند.

اصول بهداشت روانی در سازمان
۱- ایجاد شرایطی که کارکنان سازمان با اعتقاد قلبی و با صمیمیت برای خود و همکاران خویش احترام قائل باشند.
۲- پرهیز از اعمال روشهای مبتنی بر زور و اجبار در محیط کار :
۳- شناسایی استعدادهای بالقوه کارکنان تحت نظارت و سپس فراهم ساختن شرایط لازم برای رشد و شکوفایی این استعداد توسط مدیران سازمان.
۴- شناسایی دلایل واقعی کم کاری، غیبت از کار، بی حوصلگی و بی علاقگی به کار، کم توجهی و بی دقتی کارکنان توسط مدیر و پرهیز از قضاوتهای کورکورانه و مبتنی بر پیش داوری نسبت به اساس رفتار انسان.
۵- آشنا ساختن کارکنان با واقعیت های محیط کار و حذف آن دسته از معیارها و عوامل سازمانی که از لحاظ اخلاقی، انسانی و فرهنگ سازمانی صحیح تلقی نمی شود. بنابر این مدیران باید تلاش کنند تا محیط کار برای کارکنان اضطراب آور نباشد و کارمندان احساس امنیت شغلی کنند و با شادی و نشاط و شوق و انگیزه به دور از هر گونه خشم و درگیری بیهوده به وظایف خود عمل نمایند(پژواک،اینترنت).
  • هادی رمضانیان فهندری
بهداشت روانی در محیط کار یعنی مقاومت در مقابل پیدایش پریشانیهای روانی و اختلالات رفتاری در کارکنان سازمان و سالم سازی فضای روانی کار به نحوی که هدف های چندگانه زیر تأمین شود:
۱- هیچ یک از کارکنان سازمان به دلیل عوامل موجود در سازمان گرفتار اختلال روانی نشوند.
۲- هر یک از کارکنان از اینکه در سازمان محل کار خود به فعالیت اشتغال دارند احساس رضایت کنند و علاقه مند به ادامه کار در آن سازمان باشند.
۳- هر یک از کارکنان سازمان نسبت به خود، رؤسا، همکاران خود و به طور کلی نسبت به جهان اطراف خود و خصوصاً نسبت به جایگاه خود در سازمان احساس مثبتی داشته باشند.
۴- همه کارکنان سازمان قادر به ایجاد روابط مطلوب با محیط کار و عوامل موجود در آن باشند.

اصول بهداشت روانی در سازمان
۱- ایجاد شرایطی که کارکنان سازمان با اعتقاد قلبی و با صمیمیت برای خود و همکاران خویش احترام قائل باشند.
۲- پرهیز از اعمال روشهای مبتنی بر زور و اجبار در محیط کار :
۳- شناسایی استعدادهای بالقوه کارکنان تحت نظارت و سپس فراهم ساختن شرایط لازم برای رشد و شکوفایی این استعداد توسط مدیران سازمان.
۴- شناسایی دلایل واقعی کم کاری، غیبت از کار، بی حوصلگی و بی علاقگی به کار، کم توجهی و بی دقتی کارکنان توسط مدیر و پرهیز از قضاوتهای کورکورانه و مبتنی بر پیش داوری نسبت به اساس رفتار انسان.
۵- آشنا ساختن کارکنان با واقعیت های محیط کار و حذف آن دسته از معیارها و عوامل سازمانی که از لحاظ اخلاقی، انسانی و فرهنگ سازمانی صحیح تلقی نمی شود. بنابر این مدیران باید تلاش کنند تا محیط کار برای کارکنان اضطراب آور نباشد و کارمندان احساس امنیت شغلی کنند و با شادی و نشاط و شوق و انگیزه به دور از هر گونه خشم و درگیری بیهوده به وظایف خود عمل نمایند(پژواک،اینترنت).
  • هادی رمضانیان فهندری
چکیده

اصول و نگرشهای مدیریت کیفیت جامع زیربنای تکامل تدریجی سازمان یادگیرنده است.
سازمان یادگیرنده سازمانی است که فرصت یادگیری برای تمامی اعضای خود را فراهم می سازد.
سازمانهای یادگیرنده پیوسته در حال افزایش توانایی خود برای ساختن آینده هستند.
امروزه بازاریابی مدیریت کیفیت جامع به صنعت خاص خود تبدیل شده و درک آن به عنوان یک نتیجه اجرای همه جانبه گسترش یافته است.
موفقیت مدیریت کیفیت جامع ارتباط با توانایی یادگیری، جذب، تطابق و اجرای تغییر نگرشهای سازمان و تلفیق آنها در سازمان دارد.
پیتــرسنگه: یادگیری تیمی در جایی اتفاق می افتـــد که افراد برای دستیابی به چشم انداز مشترک با یکدیگر همکاری کنند.
نگرشهای مدیریت کیفیت جامع به طـور ریشه ای در سازمان یادگیرنده دگرگونی ایجاد می کند.
مدیریت کیفیت جامع و سازمان یادگیرنده به یکدیگر وابستگی متقابل دارند.

مقدمه
این مقاله در تلاش است تا به بررسی رابطه متقابل مدیریت کیفیت جامع (TQM) با سازمان یادگیرنده(LEARNING ORGANIZATION = LO) و استراتژی های تغییر در آنها بپردازد. در ادبیات موضوع این تحقیق، بررسی وسیعی در زمینه چارچوب نظریه سنگه (SENGE) و جایزه ملی کیفیت مالکوم بالدریج صورت گرفته است تا این فرضیه که: اصول و نگرشهای TQM ، زیربنای تکامل تدریجی سازمان یادگیرنده است، را مورد مطالعه قرار دهد. محققان در این مطالعه، پنج شرکت استرالیائی را به منظور بررسی فرضیه مورد اشاره، به صورت مورد کاوی به تجزیه و تحلیل آن پرداخته اند. در بخش نخست این مقاله، ابتدا نگرشهای TQM وLO مورد بررسی قرار می گیرند و جهت بررسی وابستگی متقابل بین آنها توافقی به دست خواهد آمد. در بخش دوم، یافته های تحقیق شرح داده می شوند و در نهایت، نتایج و پیشنهاداتی کاربردی مطرح می گردند.
  • هادی رمضانیان فهندری
بسیاری از مردم معتقدند که ارزشهای پدر و مادر و همسالان به ناچار با هم در تضاد است و نفوذ پدر و مادر در دوران نوجوانی به ناچار کم می شود، ولی از نظر نوجوانان در ارزشهای همسالان و پدر و مادر نقاطی مشترکی وجود دارد و این نقاط مشترک به دلیل شباهت در زمینه فرهنگیشان است. در بسیاری موارد، تفاوت بین ارزشهای پدر و مادر و همسالان ممکن است بزرگ بنماید؛ ولی سطحی است. به همین دلیل، نوجوانان به راهنمایی، حمایت و همکاری همسالان خود نیاز دارند.
هر قدر هم که والدین و سایر بزرگسالان با نوجوانان تفاهم داشته باشند, نفوذ بزرگسالان به ناچار محدود است، زیرا نوجوانان و همسالانش در تلاشند تا به موفقیت بزرگسالی برسند. نوجوانان شاید ندانند و در حقیقت اغلب هم نمی دانند چگونه این تکلیف رابا موفقیت به انجام برسانند؛ ولی می دانند که نوجوانان نسل قبل هم چنین کاری کرده اند و چنین استدلال می کنند که اگر با همسالان خود باشند آنان هم موفق می شوند برای مثال؛ نوجوانان از لحاظ بعضی از علایق مانند موسیقی و نیز سرگرمیها، مد لباس، زبان و الگوهای کفش متقابل بین همکلاسان تحت تاثیرهمسالان خود قرار دارند. پدر و مادر از لحاظ مسائل اخلاقی و ارزشهای اجتماعی و درک جهان بزرگسالان در نو جوانان نفوذ بیشتری دارند(برنت،1979). گاهی نفوذ بسیار زیاد همسالان در زندگی نوجوان ممکن است ناشی از توجه ندیدن در خانه یا به دلیل جذابیتهای گروه همسالان باشد(روتر،1982) . والدین زمانی می توانند بیشترین نفوذ را در فرزندان خود داشته باشند که آنان را درک کنند و مشتاق کمک به آنان باشند. علاوه بر این، نوجوانان که چنین والدین دارند نیازی نمی بینند که بین نفوذ والدین و بهترین دوستان خود تفاوتی قایل شوند(لارسن،1992) . سرانجام اینکه، ما غالباً متوجه این مسئله مهم نیست که نوجوانان از لحاظ نیازی که به همنوایی جدی با والدین یا با همسالان دارند با هم فرق می کنند(کانجر،1971, هارتاپ، 1983, به نقل ازماسن و همکاران، 1378). نوجوانی که اعتماد به نفس بیشتری دارند و به خود متکی ترند می توانند بی¬آنکه به شدت متکی به والدین یا همسالان باشند و به تفاوت بین همسالان و والدین اهمیت بدهند از تجارب همه آنها استفاده کنند.
  • هادی رمضانیان فهندری
والدین از عواملی مهم هستند که می توانند به نوجوانان کمک کنند تا از عهده آنچه لازم مستقل شدن است برآیند و بدل به بزگسالی توانا، متکی بخود و دارای تصویر مثبت از خود شوند نیاز به والدین با محبت و دلسوز که در جریان رشد فرزندان خود هستند ثابت شده است. در زمینه خانوادگی نوجوانانی که سازگاری کمتری دارند با مشکلات بسیاری روبرو هستند بیشتر خصومت، سهل انگاری و بی اعتنایی والدین دیده می شود تا پذیرش، محبت و اعتماد(باچمن،1970) .
والدین بد رفتار : نوجوانی که قربانی بدرفتاری شدید جسمانی و جنسی هستند مشخصاً در اعتماد کردن به دیگران و ایجاد یک رابطه عاطفی پایدار دچار مشکل اند هر چند که به محبت نیاز شدیدی دارند(هلفر و کمپ، 1982، به نقل از ماسن و همکاران، 1378) وقتی که رابطه ای برقرار می کنند به محض کوچکترین سرخوردگی دچار عدم اعتماد می شوند علاوه بر این در عین حال که ممکن است دست کم آگاهانه (رفتار بد) والدین را بپذیرند؛ ولی باطناً نسبت به آنان احساس خشم و خصومت می کنند، این خشم هم به دلیل کمبود محبتی است که از جانب آنان احساس می کنند و هم به دلیل بدرفتاری آنان است(استیل،1981) جاری تعجب نیست که در تاریخچه نوجوانان فراری و بزهکاران همیشه تاریخچه ای مبنی بر بدرفتاری شدید با آنان و سهل انگاری در مورد آنان وجود دارد. کنترل از سوی والدین یکی از جنبه های مهم رفتار والدین اقتدار و کنترل در برابر خود مختاری است. رفتار والدین ممکن است در این دامنه تنوع گسترده ای داشته باشد(باوم ریند 1975، کانجر 1977، به نقل از ماسن و همکاران 1378) ؛ آنان ممکن است خود کامه باشند (صرفاً به نوجوان بگویند چه باید بکند)،ممکن است مقتدر باشند (کودک یا نوجوان می تواند اظهار نظر کند ،ولی در تصمیم گیری دخالتی ندارد) ،دموکرات یا قاطع و اطمینان بخش باشند (نوجوان در بحثهایی که به رفتارش مربوط می شود آزادانه شرکت می کند و حتی ممکن است تصمیم گیری هم بکند، ولی اقتدارنهایی در دست والدین باقی می ماند)، ممکن است مساوات طلب باشند (بین والدین و فرزندان جندان تفاوتی از لحاظ نقشی که دارند وجود ندارد) ،ممکن است سهل گیر باشند (تصمیمات در جهت خواسته های کودک یا نوجوان گرفته می شود) ،یا بی بند و بار باشند (نوجوان آزاداست که به خواستهای والدین بی اعتنا باشد.) هر قدر که از ساخت خود کامگی والدین به طرف ساخت بی بندوباری والدین حرکت می کنیم می بینیم که نوجوانان نقش بیشتری را در هدایت خود به عهده می گیرند و والدین هم در مورد تصمیم گیریهای مربوط به نوجوانان کمتر دخالتی می کنند(الد، 1980، به نقل از ماسن و همکاران، 1378) . در مطالعاتی مختلف در کشور آمریکا و سایر و کشورها برای بررسی رابطه بین این شیوه های فرزند پروروی و جنبه هایی از شخصیت و رفتار نوجوانان مانند عزت و نفس، استقلال، رقابت، ادراک نگرشهای والدین و احساس هویت تلاش شده است(هریس،1979) . شواهد نشان می دهد که والدین دموکرات و قاطع اطمینان بخش به احتمال زیاد فرزندانی دارای اعتماد به نفس، عزت نفس زیاد و مستقل با احساس مسئولیت دارند(باچمن،1987). این نوجوانان به احتمال زیاد احساس می کنند مورد مهر و محبت هستند و والدینشان به قدر کافی به آنان آزادی می دهند و معتقدند که والدین در مورد عقاید ، قوانین یا اصول طرز رفتار مسئول و منصف هستند(الدر،1980، به نقل از ماسن و همکاران، 1378).
والدین قاطع و اطمینان بخش: والدین دموکرات و قاطع هم برای رفتار خود مختارانه و هم برای رفتاری منضبط اعتبار قایلند. آنان روابط کلامی را تشویق می کنند و وقتی که از اقتدار خود به عنوان والدین استفاده می کنند و کودک را از چیزی منع می کنند یا از او انتظاری دارند برایش دلیل می آورند(باوم ریند، 1975، الدر،1980، هفن،1975. جور و جور، 1977، به نقل از ماسن و همکاران، 1378) . چنین تلاشهایی برای ثابت کردن (حقانیت) اقتدار والدین اهمیت خاص دارد، زیرا نوجوان به بلوغ شناختی واجتماعی نزدیک می شود چیزی نمی گذرد که باید برای زندگی خودش قبول مسئولیت کند. اقتداری که بر اساس یک نوع دل نگرانی منطقی برای رفاه نوجوان باشد معمولاً از طرف نوجوان پذیرفته می شود، حال آنکه اقتداری (غیر منطقی) که بر اساس میل بزرگسالی به تسلط بر نوجوان باشد احساس طرد شدگی به نوجوان می دهد و گاهی خشم او را می انگیزد و گاهی هم به افسردگی او می انجامد(کلمن،1996) .
والدین خود کامه و مستبد : بر خلاف والدین دموکرات، لزومی نمی بینند که برای دستوراتی که می دهند دلیلی ارائه دهد و به نظر آنان اطاعت بی چون و چرا یک فضیلت است. بعضی از والدین از سر خشم چنین روشی را در پیش می گیرند و بعضی دیگر نمی خواهدن درد سر توضیح دادن و بحث و گفتگو را تقبل کنند؛ البته بعضی دیگر چنین می کنند به این دلیل که از این راه می خواهند به نوجوان یاد بدهند که به (مواجع قدرت) احترام بگذارند. اشتباه این عده در این است که ممکن است با این کار اختلاف را سر کوب کنند؛ ولی نمی توانند آن را از بین ببرند، و در حقیقت بیشتر به خشم نوجوان دامن می زنند . نوجوانانی که والدین خود کامه دارند کمتر متکی به خود هستند و نمی توانند به تنهایی کاری انجام دهند یا از خود عقیده ای داشته بانشد، شاید قبول کنند و هیچکس هم آنقدر برای عقاید آنان ارزش قابل نبوده که به آن توجه نشان دهد(الدر،1980، لوئیس، 1982، به نقل از ماسن و همکاران، 1378) . در ضمن این نوجوانان اعتماد به نفس کمتر و استقلال و خلاقیت کمتری دارند،ذهن کنجکاوی دارند، از لحاظ رشد اخلاقی کمتر رشد یافته اند و در برخورد با مشکلات روزمره عملی، تحصیلی و ذهنی انعطاف پذیری کمتری دارند. معمولاً والدین خود را نامهربان و سهل انگار می دانند و معتقدند که انتظارات و تقاضاهایشان غیر منطقی و نادرست است(پیترسن، 1984) . والدین مساوات طلب، سهل گیر، و بی بند و بار: والدینی که سهل گیر، بی اعتنا یا به حد افراط مساوات طلب اند نیز نمی توانند آن طور که نوجوان نیاز دارند حامی آنان باشند. بعضی از والدین می گذارند که نوجوانان همکاری می خواهند بکنند، شاید به این دلیل که کاری به کار نوجوانان ندارند و یا اینکه اهمیتی نمی دهند، بعضی دیگر از مسئولیت خود برداشت منفی و نادرست دارند. از میان نوجوانان طبقه متوسط آن عده ای بیشتر مواد مخدر مصرف می کنند و سایررفتارهای منحرف را دراند که والدینشان ظاهراً برای فردیت، درک خود، آمادگی برای تغییر، بالا بردن توانایی انسان و مساوات طلبی در خانواده ارزش قائلند ولی صرفاً به این دلیل ادعای اعتقاد به این ارزشها را می کنند که از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند. چنین والدینی فرزندان خود را به حال خود رها می کنند. بی آنکه به آنان سرمشقی از یک بزرگسال مسئول را بنمایانند(کانجر 1977، به نقل از ماسن و همکاران 1378) ، علاوه بر این هر قدر هم که کودکان و نوجوانان علیه والدین اعتراض داشته بانشد واقعاً میل برابری آنان را ندارند. آنها از والدین می خواهند و نیاز دارند که والدینشان باشند رفتاری دستانه داشته باشند و آنان را درک کنند، ولی در هر حال سرمشقی از رفتار یک بزرگسال باشند. بطور خلاصه، به نظر می رسد که شیوه های دموکراتیک و قاطعانه والدین اگر با توضیحاتی در مورد قواعد و انتظاراتشان همراه باشد از بسیاری جهات استقالال همراه با احساس مسئولیت را در نوجوان پرورش می دهد اول اینکه این روشها امکاناتی برای خود مختاری نوجوان فراهم می کند که البته همراه است با راهنماییهای والدین علاقمند که با نوجوانان ارتباط بر قرار می کنند و تا حد مناسبی کنترل را به دست دارند. دوم اینکه این روشها نوجوان را تشویق می کند تا با والدین همانند سازی کنند. همانند سازیای که بیشتر بر اساس محبت و احترام والدین به نوجوان است نه بی اعتنایی و سهل انگاری آنان. سوم اینکه با سرمشق دهی به نوجوانان نشان می دهند که خود مختاری ممکن است؛ ولی در چارچوب نظمی دموکراتیک نتایج چنین روشی برای آنهایی که مایلند به چنین تعادلی دست یابند خواه والدین خواه کودکان بسیار مفید است.
  • هادی رمضانیان فهندری
پدر و مادر اولین کسانی هستند که زیر بنای شخصیت سالم یک نوجوان را می گذارند، معمولاً والدین، نوجوان خود را بصورت کودکی می نگرند مثل اینکه گذشت زمان تغییری در وی نداده است. عدم درک نوجوانان باعث کشمکش بین آنان و والدین می شود. نوجوانان بخود حق می دهند که در مسائل مربوط به خانه اظهار نظر کنند و افکار و عقاید و اعمال اعضاء خانواده را مورد سوال قرار دهند.
نوجوانان کودکان سربراه قبلی نیستند و در مقابل تحکم و دستورات والدین مقاومت می کنند. از جمله خصوصیات دوره نوجوانی مخالفت است نوجوان با افراد ذی نفوذی که در اطراف هستند به مخالفت بر می خیزد. والدین نیز در دایره مخالفت وی قرار دارند این مخالفت بخاطر تشخص طلبی یا کسب استقلال یا جداسازی خود از دیگران است. مخالفت در پسران شدید تر از دختران است این امر شاید بدلیل جرات و قدرتی است که پسران در طول رشد خود کسب می کنند تجزیه و تحلیل رفتار در 623 خانوار در تهران نشان داد که فرزندان، رفتار والدین خود را کاملاً تایید نمی کنند. اکثریت آنان رفتار والدین را قبول ندارند و حتی مایل نیستند که همان رفتار را به فرزندان خو منتقل نمایند . در این وضعیت ناهمگون که والدین، نوجوانان را ناسازگار می پندارند و نوجوانان هم رفتار والدین خود را قبول ندارند امکان وقوع بسیاری از حوادث ناگوار برای نوجوان می رود.
نوجوان بر اساس تغییرات بلوغ و بحرانی هویت رفتار ناسازگارانه ای دارد. والدین افرادی هستند که با ارتباط صحیح با وی می توانند به او کمک کنند تا از این سن پر آشوب بگذرد. نوجوان به تفاهم نیاز دارد و باید به او کمک شود تا به استقلال همه جانبه برسد. خصوصیات و نحوه ارتباط رفتار والدین به تکامل شخصیت نوجوان کمک می کنند و یا جلوی رشد طبیعی او را می گیرد.
خانواده ها معمولا از نظر نوع برخورد به چهار دسته تقسیم می شوند:
اول : پدر تند خو و مستبد، مادر مهربان و آرام
دوم: پدر مهربان و آرام، مادر تندخو و مستبد
سوم: پدر تند خو و مستبد ، مادر تند خو و مستبد
چهارم: پدر مهربان و آرام، مادر مهربان و آرام
در خانواده نوع اول، پسر ممکن است خود را با پدر انطباق دهد و ارزش تحکم آمیز وی تقلید کند و پدر را الگو قرار دهدن و هر گونه خشونت را سر کوب و خواهر و برادرکوچکتر از خود را مورد ضرب و شتم قرار دهد. و بعداً در برابر مردم از روش پرخاشگرانه ای که از پدرش آموخته است استفاده کند یا ممکن است پسر رفتار مادرش را سر مشق خود قرار دهد و رفتار و خصوصیات زنانگی در وی تقویت شود در این صورت از داشتن رفتار مردانه محروم می ماند و در زندگی اجتماعی و زناشویی با مشکلات جدی مواجه می گردد. دختر نیز ممکن است خود را با مادر منطبق کند و از نظر رفتاری مادری مشکلی نداشته باشد ؛ولی تصویر نادرستی از مردان پیدا می کند و همه مردان را مانند پدر خود می انگارد و در زندگی بعدی و در برخورد با مردان مشکلاتی خواهد داشت.
در خانواده های نوع دوم، دختر نمی تواند به آسانی خودش را با مادرش منطبق کند و در ایفاء نقش واقعی خود بعنوان یک دختر دچار اشکال می شود. انطباق با مادر و پیروی از رفتار وی موجب می شود که در مناسبات خود با دیگران مستبد باشد نتواند در روابط اجتماعی موفق گردد. پسر به سادگی در این خانواده با پدر انطباق می یابد و رفتار او را الگو قرار می دهد ولی در اثر نداشتن یک الگوی مناسب در رفتار مادری با مشکلاتی در آینده مواجه می گردد و نمی تواند در برابر خس مخالفت رفتار مناسبی داشته باشد. پسران چنین خانواده ای نسبت به زنان بدبین بوده و همواره آنان را مورد سرزنش قرار می دهند.
در خانواده سوم، نه پسران و نه دختران الگوی مناسبی برای رفتار خود ندارند. نوجوانان از طرف پدر و مادر مورد بی مهری قرار می گیرد و نمی تواند رفتار مناسبی را فراگیرد. این خانواده ها زیر بنای مشکلات نوجوانان را می گذارند و چه بسا باعث بزهکاریها و انحرافات آنان می شوند(احمدی، 1378).
خانواده ایده ال، خانواده نوع چهارم است، در چنین خانواده ای روابط صمیمی و توام با احترام و تفاهم در اینجا باید متذکر شد که ضرورتاً تمام خانواده های تحصیل کرده از نوع چهارم نیستند و در تمام سطح اجتماعی و در همه اقشار و طبقات تفاوت در شرایط خانوادگی دیده می شود و به مشکلات خانوادگی و اشکال رفتاری نوجوانان می انجامد شاید بتوان خانواده نوع چهارم را خانواده خویشتن ساز لقب داد. سه نوع دیگر خانواده ها به نوعی سلطه جو هستند که یکی از والدین یا هر دو آنها می خواهند با اقتدار به سلطه تحکم کنند. در این خانواده ها مجالی برای ارتباط صحیح ایجاد نمی شود و تفاهمی در برخورد با مسائل وجود ندارد. خانواده هایی را می توان خویشتن ساز دانست که رفتار طغیانگرانه در نوجوانان را یکی از بخشهای مهم رشد آنان بحساب آورند، این طغیان به معنای باج خواهی و تهدید نیست، بلکه نشانه از از تشخیص طلبی و استقلال طلبی است. آنان می دانند که نوجوان در صدد است که راه مستقلی را برای خودش انتخاب کند در نتیجه عاقلانه نیست که الگوی بزرگسالی خود را بر او تحمیل کنند. بلکه باید با تناسب رشد وی او را آزاد بگذارند والدین خویشتن ساز به نوجوان خود کمک می کنند تا: خلاق باشد. ، به روابط شخص خود اهمیت دهد و آگاه از خویشتن باشد و برای این اساس عمل کند، والدین باید بدانند که با اجبار و تحمیل کردن کاری از پیش نمی رود. هر چند ممکن است ظاهراً نوجوان تسلیم آنها شود؛ ولی در واقع روش دیگری را برای مخالفت بر می گزیند و والدین را در مخمصه و مشکل جدیدی قرار می دهد چهار سیما از بافت خانواده ها به چشم می خورد :
احساسات و عقایدی که فرد در مورد خود دارد یعنی ارزش شخصی.
روشهائی که افراد برای الاء نظریات خود بدیگران می یابند یعنی ارتباط .
قواعدی که برای بیان احساسات و اعمال خود بکار می برند یعنی نظام خانوادگی.
روشی که با دیگران برخورد می کنند یعنی پیوند با اجتماع.
ویرجنیایستر در مشاوره با هزاران خانواده به این نتیجه می رسد که برای التیام ناراحتیهای خانوادگی باید راهی برای عوض کردن این چهار سیما یافت(احمدی، 1378).
مشاهدات وی نشان داد که درتمام خانواده های آشفته :
الف) ارزش شخصیت افراد پایین است.
ب) ارتباط غیر مستقیم، مبهم و نادرست است.
ج) قاعده ها خشک و ناسازگار و غیر انسانی است.
د) پیوند با اجتماع براساس ترس و آرام کردن خشم و سرزنش دیگران است.
در مقابل خانواده های آشفته، خانواده های سرزنده و بالنده قرار داشتند، در این خانواده ها الگوی رفتاری دیگری دیده شد یعنی :
الف: سطح ارزش شخصی افراد بالا بود.
ب: ارتباط مستقیم، واضح ، صریح و صادقانه بود.
ج: قاعده ها قابل انعطاف، انسانی، متناسب و دستخوش تغییر بود.
د: پیوند با مردم باز و امید بخش بود.
در خانواده های آشفته و ضع بدن و چهره نمایانگر وضع ناخوشایند آنان است بدنها سفت و چهرها عبوس و غمگین بوده و مانند صورتک بی احساس است چشمها فرو رفته و نگاهها از مردم می گذرند نشان دوستی در میان افراد خانواده کم است. بیشتر اوقات شوخیها گزنده و طعن آمیز است. بزرگترها آنقدر سر گرم امرو نهی به فرزند خود هستند که هرگز نمی فهمند که فرزندشان کیست فرزند از پدر و مادر بعنوان دو انسان بهرمند نمی شود. در مقابل خانواده های سرزنده و پایند، در روابطشان هماهنگی وجود دارد. گشاده رو و شادند. در این خانواده، افراد آزادانه با هم درد دل می کنند اگر پدر بدخلقی کند پسر می تواند صادقانه بگوید بابا چه شده امشب اینقدر بد اخلاق شده ای او نمی ترسد که پدرس بر سر او داد بزند و بگوید به توارتباطی ندارد. خانواده بالنده برنامه ریزی می کند و بدون ترس و او همه مسائل را حل می کند وقتی لیوان از دست فرزند افتاد و شکست بجای اینکه سرزنش کند،تهدید کند و تبعید کند، از یک روش غیرمستقیم استفاده می کند و می گوید ببینم لیوان دستت را نبریده است، می دانم درست نتوانستی نگه داری، برو جارو بیاور تا تکه های شیشه ها را جمع کنیم، بدین وسیله فرصت آموختن را به فرزند خود می دهد و او را تشویق بکار درست می نماید(احمدی، 1378).
در خانواده های عادی ارتباط نادرست از عوامل عمده مشکلات نوجوانان است. خانواده های امروزی در جامعه ما بصورتی در آمده است که حضور پدر در خانه به حداقل رسیده است و تفاهم لازم بین والدین و فرزندان وجود ندارد. غالباً نوجوانان بحساب نمی آیند و در گیر مسائل خانواده نمی¬شوند. انتظارات والدین بیش از اندازه است و در بسیاری از موارد کمبود های خود را می¬خواهند بوسیله نوجوانان خود جبران نمایند، مشکلی که در مشاورهای فامیلی به چشم می خورد نوعی طلاق روانی در بین خانواده هاست یعنی با اینکه خانواده از نظر عرفی و قانونی از همسران تشکیل شده و با هم زندگی می کنند ولی از نظر روانی از یکدیگر جدا هستند روابط آنان سرد و خشک و همراه با سرزنش و تهدید و گاه توبیخ و اهانت است. در چنین خانواده ای نوجوان احساس می کند که به خانواده خود تعلق ندارد و آنها را مدل خوبی برای تبعیت نمی داند و به رفتاری متعارض و ناسازگارانه کشانده می شود. وضعیت نوجوانان در خانواده هایی که یکی از اعضاء را به دلیل طلاق یا فوت از دست داده است به مراتب مشکل تر است. در این خانواده ها اگر بصورت موجود خود باقی بماند. پسران گاهی جای پدر را می گیرند و تسلط خود را بر همه حفظ می کنند و مجال رشد آزاد عاطفی و اجتماعی را به دیگران نمی دهند این دسته پیش از موقع، مسئولیت ها را پذیرا می شوند و از نظر رشد عواطف که لازمه زندگی بعدی آنها است مواجه به مشکلاتی می شوند آنان با همه کس می خواهند مانند برادران و خواهران کوچک خود رفتار کنند و عملاً این الگو رفتاری باعث عدم ارتباط درست آنان با دیگران می شود گاهی پسران احساس شکست می کنند و در نتیجه به انزوا و کناره گیری آنان می انجامد و دست به هیچ کاری نمی زنند در این صورت، سرزنش مادر و اقوام شروع می شود و نه تنها مشکل را حل نمی کنند بلکه به مخالفت بیشتر نوجوان می انجامد و روابط خانواده را پیچیده تر و مشکل تر می سازد. دختران وقتی از نعمت پدر محروم می شوند مشکلات بیشتری دارند اولاً از نظر اجتماعی امکان کار برایشان کمتر است و عملاً نمی توانند بار مخارج را بر عهده بگیرند، اگر اینکه در خانواده های روستایی مرد کار برای خانواده هستند.
ثانیاً خیلی زود به خانه شوهر فرستاده می شوند برای اینکه دختران که از داشتن یک الگوی پدری محروم بوده اند و رفتار مناسب با مرد را فرا نگرفته اند ازدواج زودتر از موقع خود نه تنها مشکلی را حل نمی کند، بلکه به برخورد های خانوادگی می انجامد و بسا عاقبت خوبی نداشته باشد. بهتر است اجازه بدهند این دختران به بلوغ عقلی و توان تشخیصی برسند و خودشان در انتخاب همسر خود سهیم باشند و بتوانند از یک زندگی سالم و روابط درست برخوردار گردند. اگرر خانواده از هم پاشیده، مجدداً با ازدواج تجدید سازمان یابد و شکل جدیدی بیابد در این صورت وضعیت نوجوانان پسر و دختر بستگی به روابط جدید خانواده دارد. اگر اعضاء خانواده از یک تربیت درست برخوردار باشند و همانطور که قبلاً گفتیم خانواده ای با اندوه باشد و تفاهم وجود داشته باشد فرزندان اگر چه در خانواده نامادری یا ناپدری زندگی می کنند؛ ولی می توانند رابطه خوبی داشته باشند و رشد نمایند و مشکلی نداشته باشند. در وضع روحی که نوجوان تازه وارد دارد و در شرایطی که در آن زندگی می کند و روابطی که در خانواده حکمفرماست امکان انحراف و انحطاط و کشانده شدن نوجوان به دسته های بزهکاری و منحرف زیاد است وقتی نوجوان هیچگونه تکیه گاهی برای خود نداشته باشد و نتواند رابطه صحیحی بر قرار سازد و روش درست زندگی را فرا گیرد احتمال سقوط او در انواع رفتارهای نابهنجار می رود. برای مقابله با مشکل روابط خانوادگی می بایست به تصحیح ارتباطات و مناسبات خانوادگی پرداخت مشاوره خانوادگی می توند هم مشکلات را مشخص کند و هم به راه حلی عملی بیانجامد. در مشاوره خانوادگی والدین از مراحل رشد و خصوصیات آن اطلاع می یابند. ضمناً شیوه های درست و غلط ارتباطات در درون خانواده را تشخیص می دهند و به تصحیح روابط خانوادگی می پردازند از جمله مشکلات در روابط خانوادگی یکطرفه بودن ارتباطات و تحکم و تسلط یکی از اعضاء خانواده است. باید نوجوان را آزاد گذارد تا بصورت منطقی با مسائل مواجه گردد اینکار مستلزم برخورد منطقی و درست والدین با آنهاست. بدون وجود یک رابطه منطقی و درست در رفتار والدین و نوجوانان، زندگی برای دو طرف تحمل ناپذیر و سخت خواهد شد(احمدی، 1378).
گاهی توضیح و بیان الگوی ارتباطی بدن می تواند نحوه ارتباطات را روشن ساخته و به تصحیح آن کمک کند. بدن معتقد است که هر فردی دارای شخصیتی سه بعدی است: اول بعد کودک با تمام خواسته های اولیه دوم بعد والدین تمام الگوهای تحکم و امر و نهی های فرا گرفته شده و سوم بالغ یا الگوی درست بر خورد با واقعیت ها در خانواده. هر فردی با این سه الگو رفتار می کند و طبعاً روابط به صورت پیجیده ای در می آید. معمولاً در الگوی ارتباطی که پدر بر فرزند تحکم می کند نوجوان راهی جز قبول و پذیرش ندارد. او از هر نظر وابسته به خانواده است. نوجوان از خود حالت کودکانه ای را که گاهی بصورت قهر تجلی می کند بروز می دهد. نوجوان از هر طرف با فشار والدین مواجه می گرد و مهربانه برای روزنه امیدی انتظار می کشد. بسیاری از پدر و مادرها می ترسند که به فرزندان بالغ خود اعتماد کنند. اعتماد به نوجوانان تنها راه سازنده ای است که پدر و مادر می توانند برای مقابله با انواع مشکلات نوجوان خود از آن استفاده کنند به نوجوان باید کمک کرد تا بلوغ خود را بشناسد و با کودک درون خودآشنا شود و الگوی ارتباطی مناسب را دنبال کند. تفاهم و درک مسائل نوجوان و ارتباط صادقانه و باز او داشتن به او کمک خواهد کرد تا سنجیده و درست با مشکلات روز مره مواجه گردد و در حل آنها اقدام نماید(احمدی، 1378).
  • هادی رمضانیان فهندری
نوجوانان و والدین غالباً در مورد یکدیگر دچار سوء تعبیر می شوند. در تحقیقی از نوجوانان خواسته شد با پاره ای سوالات مهم جواب بدهند. سپس نظر شان را در مورد جوابهای احتمالی پدر و مادرشان به آن سوالات بنویسند. آنگاه از پدر و مادرها خواسته شد به همان سوالات جواب بدهند و بنویسند فرزندشان چه جوابی به آن سوالات خواهد داد. نتایج نشان داد بین پاسخهای خود آنان به سوالات تفاوت وجود داشت ولی تصورشان در مورد جوابهای یکدیگر غالباً غلط بود. از نظر پدر و مادرها نظرات فرزند نوجوانشان بیشتر به نظرات آنان نزدیک بود نوجوانان هم فکر می کردن نظراتشان خیلی با نظرات پدر و مادرشان فرق دارد(سرند، کارسون، مایسلس و تپ، 1975، به نقل از کاپلان، 1381) والدین تفاوتها را دست پایین گرفتند و نوجوانان دوست دارند از پدر و مادرشان فاصله بگیرند. این نکته معرف ارتباط ضعیف نسلها است؛ اما ارتباط نوجوانان با همسالان با ارتباط آنان با پدر و مادرها خیلی فرق دارد. والدین بیشتر رهنمود می دهند و تجربه خود را مطرح می کنند در حالی که همسالان بیشتر اهل تقابل و بیان تجربه های مشابه اند(هانتر،1984) این تفاوت ارتباطی ریشه در ماهیت رابطه والد و کودک دارد که به واسطه ماهیتش تحت فرمان والدین است در حالی که رابطه نوجوانان با همسالانش بیشتر جنبه داد و ستدی دارد(فلاگونی،1993) والدین دوست ندارند به حرفهای نوجوانانی گوش بدهند که ارزشهای و عقایدشان در حل شکل گیری است خصوصا اگر موضع آنها با موضع والدین شان فرق داشته باشد. والدین ممکن است با شنیدن دیدگاههای مختلف فرزندانشان شروع به سخنرانی کنند، روشی که یک روش ارتباطی نا موثرند است. پدر و مادرها بیشتر دوست ندارد دیدگاههای خودشان را توضیح بدهند تا این که نظرات فرزندشان را بفهمند بخش قابل توجهی از ارتباطات والدین بصورت انتقاد است. این قضیه جای تاسف دارد چون ارتباطات مثبت و توام با حمایت به کودکان کمک می کند هویتشان را عمیق تر کشف کنند. ارتباط خوب مستلزم این است که اعضای خانواده به حرفهای یکدیگر گوش بدهند. نظرات خود را صریح و جسورانه بیان کنند (البته در عین انعطاف پذیری وسعه صدر داشتن) و احترام و حساسیت را فراموش نکنند (راتواند، 1997، به نقل از کاپلان، 1381). بطور کلی پدرها بیش از مادرها درصدد کنترل بچه ها هستند والدینی که با احترام گذاشتن به عقاید نوجوانان و رعایت حق ممتقابل و تحمل به حمایت از نوجوانان خویش مباردت می ورزند، به فرزندان نوجوانان خویش اجازه می دهند هویتهای مختلف را کشف کنند(کوپر،1986) نوجوانان بیش از والدین خود به تفاوتهای ارتباط با والدین و همسالان دقت می کنند. به نظر آنها سه در ارتباط بین نسلها سعه صدر کمتر و مشکلات بیشتری دیده می شود (بارنز و اولسون، 1985، به نقل از کاپلان، 1381) ؛ ولی مشکلات ارتباطی در هر دو جناح وجود دارد .
  • هادی رمضانیان فهندری
  • کد نمایش افراد آنلاین
  • تصویر ثابت

    Code Center